«يَوْمَئذٍ يُوَفِّيهِمُ اللّهُ دينَهُمُ الحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ اَنَّ اَللّهَ هُوَ الحقُّ المُبينُ
* ألخبيثاتُ لِلْخبيثينَ و الخبيثُونَ لِلْخبيثاتِ و الطَّيِّباتُ للطَّيِّبين و الطَّيِّبُونَ لِلطّيّباتِ
اُولئك مُبَرَّؤُونَ مِمّا يَقُولُونَ، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ».«آيات 25 و 26»
اين دو آيه آخرين بخش از مجموعه آيات شانزدهگانه است كه به دنبال و در ارتباط جريان افك نازل شده است. جرياني كه از يك اتفاق ساده آغاز شد و به سرعت تبديل به يك شايعه عمومي و زمينه سوء استفاده منافقان و تلاش براي هتك حيثيت پيامبر اكرم(ص) و خانواده او گرديد. جرياني كه گروهي همداستان به هدف ضربه زدن به جايگاه والاي رسول خدا(ص) و خدشهدار ساختن شخصيت آن حضرت(ص) در گسترش آن تلاش كردند و جمعي از سادهدلان و كساني كه توجه به عمق جريان نداشتند، گرفتار اين دام گشتند و در گسترش و قوت گرفتن بيشتر اين شايعه شركت جستند. و ديديم كه آيات گذشته چگونه به افشاي اين جريان و نكوهش بانيان و تابعان آن پرداخت. دو آيه قبل كه در قسمت پيش گذشت، متضمن اين معنا بود كه آن دسته از كساني كه به زنان پاكدامن مسلمان نسبت ناروا ميدهند در دنيا و آخرت نفرين شدهاند و مورد لعنت ميباشند و عذاب بزرگي در انتظار آنان است. عذاب در روزي كه زبان و دست و پاي آنان عليه آنان نسبت به رفتاري كه داشتهاند گواهي خواهند داد. اينك، نخست در تكميل بيان وضعيت اينان در آخرت، اشاره به جزاي بيكم و كاست آنان ميكند، و آنگاه آخرين آيه اين مجموعه، به تفكيك ميان پاكان و ناپاكان و تناسب ميان هر گروه با دسته خود ميپردازد كه شرح آن خواهد آمد.
«يُوَفّي» از ريشه «وفاء» است كه مصدر آن از باب تفعيل «توفيه» ميشود و فعل يادشده، مضارع اين باب ميباشد. «توفيه» به معناي اداي كامل و پرداخت تمام، ميباشد. لذا «يوفّيهمُ اللّهُ» يعني خداوند به صورت كامل و بدون كم و كاست، به آنان پرداخت خواهد كرد.
«دِين» كه در اينجا مفعول دوم فعل «يوفّي» ميباشد، يا به معناي جزاست و يا به همان معناي معروف كه عقيده و سنت حيات باشد.
«خبيث» و «طيّب» كه در آيه شريفه از نظر اِعراب و مذكر و مؤنث بودن و حالت جمعي، در حالات مختلف قرار گرفتهاند، دو وصف مقابل هم ميباشند. «خُبث» به معناي آلودگي و ناپاكي و «طِيْب» به معناي گوارايي و پاكي ميباشد.
يومَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللّهُ دِينَهُمُ الحقَّ
در آيه پيش خوانديم كه تهمتزنندگان به زنان پاكدامن، در قيامت گرفتار عذابي بزرگ ميشوند و اعضاي بدن آنان به ضررشان گواهي خواهند داد. اينك در اين آيه و با عنايت به كلمه «يومئذٍ» كه اشاره به همان روز، يعني روز قيامت دارد، تأكيد شده است كه خداوند در آن روز جزاي بحق اين دسته افراد را بدون كم و كاست خواهد داد. اگر با توجه به ظاهر آيه و با عنايت به كلمه «يومئذٍ» و ضميرهاي «هم»، اين آيه را كه شرح فراز دوم آن خواهد آمد متصل و مرتبط به آيه قبل بدانيم، كلمه «دين» به معناي «جزا» خواهد بود. يعني خداوند جزاي كامل و بيهيچ كم و كاست آنان را در آن روز خواهد داد. جزايي كه حق آنان است و آنان سزاوار آنند. اين همان معنايي است كه در نگاه نخست به نظر ميرسد، و صفت «حق» نيز كه براي جزا آمده، براي بيان اين نكته است كه جزاي آنان، جزايي بحق و منطبق بر اعمالشان ميباشد و ريشه در افكار و رفتار خود آنان دارد.
ولي با يك نگاه استقلالي به خود آيه،
چنان كه علامه طباطبايي نيز فرموده، ممكن است معناي دقيقتر و بالاتري را از آن يافت؛ بويژه كه اين معنا با فراز دوم آيه نيز تناسب بيشتري خواهد داشت. معناي دوم بر اين اساس است كه «دين» را به همان معناي معروف كه عبارت از عقيده و سنت حيات است بگيريم. در اين صورت معناي آيه، برگشت به موضوع مهم ظهور حقايق براي انسان در روز قيامت ميكند و در واقع «دين حق» كه در بر دارنده همه حقايق هستي است، در آن روز تماما براي انسان آشكار ميشود و آن روز است كه مردم كاملاً آن را در مييابند.و يَعْلَمُونَ اَنَّ اَللّهَ هُوَ الحقُّ المُبينُ
فراز دوم آيه در بر دارنده معنايي والا و ارزشمند در معرفت خداوند است و درخشندگي ويژهاي را به آيه شريفه داده است. مفاد آن اين است كه خداي تعالي حق است و آشكار و به هيچ وجه و در هيچ فرضي نهان و مخفي نيست. از اينرو وجود مطلق او از بديهيترين بديهيات است كه هيچ گونه جهل و ناپيدايي به او تعلق نميگيرد. البته چه بسا كه امري كاملاً بديهي و آشكار، مورد غفلت ديگران قرار گيرد و از آن غافل بمانند. ترجمه اين جمله با توجه به جمله قبل اين است كه در آن روز اين را نيز خواهند دانست كه خداوند، وجود حق و آشكار است. اگر خداوند را هيچ خفا و ناپيدايي در او راه ندارد، پس علم پيدا كردن و معرفت يافتن به او، در واقع چنان كه اشاره شد، همان از ميان رفتن ديوار غفلت در انسان است كه پس از آن، متوجه اين حقيقت مطلق و آشكار خواهد شد. همين رفع غفلت است كه گاه از آن تعبير به «علم» ميشود و آنچه كه در قيامت به وقوع ميپيوندد، همين مرتفع شدن و كنار رفتن پرده غفلت از مقابل ديدگان است كه موجب ميشود حاضران در قيامت بدانند خداوند حق مبين و هويداست. به عبارت ديگر، اينان در دنيا به خداوند تعالي جاهل نيستند بلكه از او غافلند. به همين حقيقت اشاره دارد آنجا كه قرآن كريم خطاب به انسان در قيامت ميفرمايد:
«لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ»؛(1)
«تو در دنيا نسبت به اين قيامت در غفلت به سر ميبردي ولي ما پرده و حجابت را از تو كنار زديم؛ نتيجه اينكه امروز ديدهات تيزبين است.»
آيه مورد بحث را اگر در فضاي آيات گذشته و به دنبال آنها بدانيم، مفاد آن اين است كه آناني كه به زنان پاكدامن نسبت ناروا
فراز دوم آيه در بر دارنده معنايي والا و ارزشمند در معرفت خداوند است و درخشندگي ويژهاي را به آيه شريفه داده است. مفاد آن اين است كه خداي تعالي حق است و آشكار و به هيچ وجه و در هيچ فرضي نهان و مخفي نيست.
ميدهند علاوه بر آنچه گذشت، در روز قيامت خداوند، جزاي كامل و بحق آنان را به آنها خواهد داد و خواهند دانست كه خداوند حق و آشكار است. و اگر نگاهي مستقل به آيه داشته باشيم، معنايي فراتر از اين خواهد داشت كه همان مسأله ظهور و بروز حقايق براي انسان در روز قيامت است. در آن روز دين حق كه متضمن همه حقايق است، كاملاً براي انسان آشكار ميشود و نيز همه خواهند دانست كه خداوند وجود حقي است كه هيچ خفا و مستوري ندارد. و به قول شيخ محمود شبستري:
حق اندر وي ز پيداييست پنهان جهان، جمله فروغ نور حق دان
ناگفته نماند آن كس كه در همين جهان به معراج ميرود و ملكوت و حقايق هستي به او نشان داده ميشود و شيطان از نزول جبرئيل بر او به ناله ميافتد چنين نيست و آن وجود نازنين و برگزيده خداوند كه قرآن در بارهاش ميفرمايد: «ثُمَّ دَنا فَتَدلّي فكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أوْ اَدْني»(2) و تا آنجا اوج ميگيرد كه جبرئيل نيز راه به آن ندارد و عذر ميآورد كه اگر يك سرانگشت نيز نزديكتر شوم خواهم سوخت و به قول شيخ محمود شبستري:
چه جاي گفتگوي جبرئيل است در آن موضع كه نور حق دليل است
نگنجد در مقام «لي مَعَ اللّه» فرشته گرچه دارد قرب درگاه
او در انتظار كشف حقايق نيست و يا آن وجود مباركي كه ميفرمايد:
«لَوْ كُشِفَ الغِطاءُ ما ازْدَدْتُ يقينا»(3)؛ اگر پرده نيز كنار رود چيزي بر يقين من افزوده نميگردد. و يا ميفرمود:
«ايّها الناسُ! سَلُوني قَبْلَ أن تَفْقِدُوني، فَلاَءنا بِطُرُقِ السماءِ أعْلَمُ مِنّي بِطُرُقِ الارْضِ»(4)؛ اي مردم! پيش از آنكه مرا از دست دهيد از من پرسش كنيد؛ چرا كه من به راههاي آسمان آگاهتر از راههاي زمين هستم.
او از حالت انتظار براي كشف حقايق در قيامت و پي بردن به اينكه خداوند پيداي پيداست، به دور است. اين بزرگواران، حقايق را و آن حقيقت مطلق را در همين جا دريافتهاند. و باز به قول شبستري:
ز هر چيزي كه ديد اول خدا ديد دلي كز معرفت نور و صفا ديد
عارضه غفلت و ابتلاي به بيمعرفتي نسبت به پيشگاه خداي تبارك و تعالي از آنِ گروه مردمي است كه اميرالمؤمنين(ع) در بارهاشان فرمود:
«الناسُ نِيامٌ؛ فَاذَا ماتُوا اِنْتَبَهُوا»(5)؛
«مردم اينك در خوابند؛ آنگاه كه مردند بيدار ميشوند.»
اما آن وجود ملكوتي كه ميفرمود:
«أَنَا عِلْمُ اللّه، و أنا قلبُ اللّهِ الواعي، و لسانُ اللّهِ الناطِقُ، و عَيْنُ اللّهِ، و جَنْبُ اللّه، و أنَا يَدُ اللّهِ»(6)؛
«من علم خداوندم، من قلب آگاه و هشيار خداوندم، من زبان گوياي خداوند و چشم خدا و پهلوي خداوندم، من دست خداوندم»
و نيز ميفرمود:
«أنَا حُجةُ اللّهِ، و أنَا خليفةُ اللّهِ، و أنَا صِراطُ اللّهِ، و أن بابُ اللّهِ، و أنَا خازِنُ عِلْمِ اللّهِ، و أنَا المؤتَمَنُ علي سِرِّ اللّهِ، و أنَا اِمامُ البرّيةِ بَعْدَ خَيْرِ الخليقةِ محمدٍ نبيّ الرحمةِ(ص)»(7)؛
«منم حجت خدا، و منم خليفه خدا، و منم صراط الهي، و منم باب خداوند، و منم خزانهدار علم خدا، و منم امين سرّ الهي، و منم پيشواي آدميان پس از بهترين خلق خدا يعني محمد(ص) كه پيامبر رحمت است»؛
آيا چنين انساني، نيز دچار غفلت است كه نتواند حقيقت مطلق و نور مطلق را نظاره كند. چه رسد به آن وجود برگزيدهاي كه امير مؤمنان(ع) يعني گوينده سخنان فوق در بارهاش فرمود:
«أنا عبدٌ مِنْ عبيدِ محمّد(ص)»؛(8)
من بندهاي از بندههاي محمد(ص) هستم.
روشن است كه اين برگزيدگان خداوند از آنچه گفته شد بيرونند و روي سخن با ديگران است. به هر حال، در قيامت اين پردهها كنار ميرود «و يَعْلَمُونَ اَنَّ اللّهَ هُوَ الحقُّ المبينُ»؛ و خواهند دانست كه خداوند حقيقتي آشكار است. از پيامبران الهي نيز كه در قرآن كريم از آنان به عنوان «مذكِّر» و يادآورنده نام برده ميشود در اشاره به همين حقيقت است چرا كه آنان ميخواهند انسان غافل و فراموشكار و
بيتوجه را به خود آورند تا به نداي فطرتش از درون و به پيامآفريدهها گوش فرا دهد كه خداوند حقيقتي مطلق و انكارناپذير است و آدمي حتي اگر بتواند خود را انكار كند اما نميتواند آن وجود مطلق را انكار نمايد.
«سَنُريهِمْ آياتِنا في الآفاقِ وَ في اَنْفُسِهِمْ حتّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الحقُّ أوَ لَم يَكْفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ علي كلِّ شيء شهيدٌ»(9)؛
«نشانههايمان را در آفاق و در خودشان نشانشان خواهيم داد تا براي آنان آشكار شود كه او حق است؛ آيا نسبت به پروردگارت همين بس نيست كه او بر هر چيزي گواه است.»
آيات متعددي اشاره به نكته يادشده دارد كه قرآن مايه ذكر، و كار پيامبر تذكر و يادآوري است. از جمله به اين آيات توجه شود:
فَذَكِّرْ اِنَّما اَنْتَ مُذَكِّرٌ(10)
فَذَكِّرْ بِالْقرآنِ مَنْ يخافُ وَعيدِ(11)
هذا ذِكْرٌ مبارَكٌ أنزلْناه أَفَاَنْتُمْ لَهُ مُنْكِروُن(12)
وَ اِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ و لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْأَلُون(13)
اِنْ هُوَ اِلاّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ(14)
آيات بسيار ديگري در اين زمينه وجود دارد كه به همين مقدار بسنده ميشود.
«الخبيثاتُ لِلْخَبيثينَ وَ الخبيثُونَ لِلْخبيثاتِ و الطّيِّباتُ للطّيِّبينَ و الطّيِّبُونَ للطّيِّباتِ»
اين فراز بخش اول آخرين آيهاي است كه به دنبال جريان إفك و در سياق آن آيات نازل شده است و موضوع إفك را به پايان ميبرد و ميتواند تأكيدي بر آيات گذشته و بيان يك اصل كلي باشد كه شرح آن خواهد آمد. كلمات بكار رفته در اين فراز، هر چند از نظر مفهوم و معنا واضح است ولي تعيين مصاديق آن از دو جهت مورد بحث است. با روشن شدن اين دو جهت ميتوان به منظور آيه نيز پي برد:
1ـ كلمات يادشده كه شكلهاي مختلفي از كلمه «خبيث» و «طيّب» است، اوصافي ميباشد كه طبعا هر كدام موصوفي را ميطلبد. موصوف آنها چيست و اينها وصف براي چه هستند؟
2ـ خُبث و طِيْب چنان كه اشاره شد از نظر معنا ابهامي ندارند ولي در اينجا شامل چه مصاديقي ميگردند؟
مصاديق طيبات و خبيثات
كلمات مذكر در فراز مورد بحث، يعني خبيثون، خبيثين، طيّبون و طيّبين را همه پذيرفتهاند كه منظور مردان خبيث و مردان طيّب ميباشند. اما در خصوص بقيه كلمات كه مؤنثاند، ديدگاه يكساني وجود ندارد. برخي منظور از آنها را سخنان آلوده و سخنان پاك شمردهاند؛ به اين معنا كه از مردان خبيث، گفتار ناپسند و آلوده سر ميزند و مناسب حال آنهاست، و از مردان طيّب، سخنان پاك و نيك صادر ميشود. احتمالاً منشأ اين گفته، آيات گذشته است كه در زمينه نكوهش تهمت و افتراست و نيز ادامه همين آيه كه در باره تبرئه پاكان نسبت به تهمتهايي كه به آنان زده ميشود ميباشد. روشن است اين گفته نميخواهد موضوع يادشده را منحصر به مردان كند و طبعا ذكر مردان، يا به حسب مورد است و يا از باب غلبه الفاظ مذكر در موارد مشترك.
برخي نيز منظور از تعابير يادشده را كارهاي شايسته و كارهاي ناشايست دانستهاند. به اين بيان كه رفتار ناشايست و كردار آلوده به خباثت، از آنِ مرداني با همين وصف است و رفتار پسنديده و پاك از انسانهاي پاك و طيّب صادر ميشود.
شيخ محمود شبستري:
چه جاي گفتگوي جبرئيل است در آن موضع كه نور حق دليل است
نگنجد در مقام «لي مَعَ اللّه» فرشته گرچه دارد قرب درگاه
هر يك از دو گفته يادشده را هر چند برخي مفسران معتقد شده و بيان كردهاند ولي به قرايني كه بيان خواهد شد بايد گفت اينها حداكثر دو احتمال هستند و نميتوان آنها را به صورت قطعي پذيرفت. آنچه درستتر به نظر ميرسد اين است كه منظور از «خبيثات» و «طيبات» زنان خبيث و زنان طيب ميباشند و نه گفتار يا كردار. زيرا:
نخست اينكه؛ قرينه مقابله ميان دو تعبير مؤنث و دو تعبير مذكر، اين گمان را قوت ميبخشد كه منظور زنان و مردان داراي دو وصف يادشدهاند.
ديگر اينكه؛ ادامه آيه كه از تبرئه پاكان از تهمتهايي كه زده ميشود ميگويد، و انسانهاي پاك و طيب را از آلودگي مبرّا ميشمارد حاكي از همين معناست و از همينرو است كه آيه را جزء آيات مربوط به جريان افك و متصل به آن ميدانيم. مردان و زنان پاك، فراور حال يكديگرند و از حرفهاي ناروايي كه در بارهاشان گفته ميشود منزه ميباشند.
سوم اينكه؛ در سخني كه از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده آمده است كه اين آيه مشابه آيه «الزاني لا يَنْكِحُ الاّ زانيةً أوْ مُشْرِكَةً» ميباشد كه در آغاز سوره گذشت. برخي ميخواستند با زنان آلوده به زنا يا شرك ازدواج كنند ولي خداوند آنان را از اين كار باز داشت.(15) در اينجا نيز مردان و زنان آلوده و ناپاك را متناسب با هم، و مردان و زنان پاك و طيّب را فراخور هم شمرده است.
قراين ديگري نيز گفتهاند كه به همين سه مورد بسنده ميشود. نتيجه اينكه، در اينجا صف زنان و مردان آلوده و پاك از يكديگر جدا شده است و افراد هر گروه، مناسب همان دسته معرفي شدهاند. آنچه گفته شد در شرح نخستين جهت مورد نظر در تعيين منظور و مصداق آيه مورد بحث بود.
نكته دوم در شرح آيه شريفه، اين است كه منظور از خبث و طيب چيست؟
پاسخ به اين پرسش ميتواند هدف از تفكيك ميان «خبيث» و «طيب» را نيز روشن نمايد. توضيح اينكه، در شرح آيه «الزّاني لا يَنْكِحُ الاّ زانيةً» اين پرسش مطرح شد كه آيا آيه مذكور در صدد بيان يك امر طبيعي و اشاره به اين واقعيت است كه مرد زناكار نوعا تمايل به ازدواج با كسي چون خود دارد و بالعكس، يا آيه، حكم شرعي عدم جواز ازدواج با زنان و مردان آلوده را بيان ميكند؟ نظير آن پرسش در آيه مورد بحث نيز وجود دارد. تسانخ و همخواني ميان زنان و مردان خبيث، و زنان و مردان پاك كه در آيه آمده، آيا در اشاره به امري طبيعي و تكويني و در حقيقت بيان واقعيت خارجي است، و يا حكم شرعي ازدواج ميان اين دو گروه را بيان ميكند؟
توضيحي كه در باره نكته دوم ميدهيم پاسخ به سؤال يادشده را نيز در بر خواهد داشت.
پيامبران الهي در قرآن كريم از آنان به عنوان «مذكِّر» و يادآورنده نام برده ميشود در اشاره به همين حقيقت است چرا كه آنان ميخواهند انسان غافل و فراموشكار و بيتوجه را به خود آورند تا به نداي فطرتش از درون و به پيامآفريدهها گوش فرا دهد كه خداوند حقيقتي مطلق و انكارناپذير است و آدمي حتي اگر بتواند خود را انكار كند اما نميتواند آن وجود مطلق را انكار نمايد.
به هر روي، اينكه «خُبث» و «طيب» در آيه مورد بحث، شامل چه مواردي و چه چيزهايي ميشود، احتمالاتي وجود دارد.
يك احتمال اين است كه اطلاق خود آيه مورد توجه قرار گيرد؛ در نتيجه شامل هر نوع پاكي و ناپاكي، اعم از فكري، عملي و زباني ميشود. بر اين اساس، مفاد آيه را ميتوان اين گونه بيان كرد كه مردان و زناني كه داراي آلودگي فكري و عملي هستند از آنِ يكديگرند، و آناني كه در انديشه و عمل و گفتار پاكند و از آلودگي دو رند نيز با يكديگر همخواني دارند و از آنِ هماند. با توجه به اين احتمال، ديگر اين گفته كه آيه مورد بحث در صدد بيان حكم
تشريعي ازدواج پاكان و ناپاكان است، ضعيف خواهد بود.
با توجه به آيات گذشته و نيز به قرينه برخي روايات، ميتوان اين احتمال را داد كه منظور از خبث و طيب، همان مسايل زناشويي در دايره ازدواج است كه در آيات گذشته نيز از آن سخن رفت و ادامه آيه نيز كه پاكان را از تهمتهايي كه در بارهاشان بر زبان اين و آن رانده ميشود، مبرّا و پاك ميشمارد، ميتواند شاهد اين احتمال باشد. بر اين اساس، آيه مورد بحث، ظاهرا ناظر به همان آيه سوم يعني «الزاني لا ينكح الاّ زاينة او مشركة» است كه حكم شرعي ازدواج با زنان و مردان آلوده و مشرك را بيان ميكرد؛ در نتيجه، بر خلاف احتمال نخست، اين گفته را قوّت خواهد بخشيد كه آيه مورد بحث، حكم شرعي ازدواج زنان و مردان «خبيث» و زنان و مردان «طيّب» را بيان ميكند؛ چرا كه در آنجا، به عنوان قدر مسلم اشاره شد كه زنان و مرداني كه معروف به زنا هستند و حدّ خورده و هنوز توبه نكردهاند، كسي از مؤمنان حق ازدواج با آنها را ندارد. شاهد اين گفته، چنان كه به اشاره گذشت، همان سخني از امام باقر(ع) و
تسانخ و همخواني ميان زنان و مردان خبيث، و زنان و مردان پاك كه در آيه آمده، آيا در اشاره به امري طبيعي و تكويني و در حقيقت بيان واقعيت خارجي است، و يا حكم شرعي ازدواج ميان اين دو گروه را بيان ميكند؟
امام صادق(ع) است كه در شرح شأن نزول آيه نقل شده و پيشتر آورديم. البته اين احتمال با ظاهر روايتي كه از امام حسن مجتبي(ع) به نقل از كتاب احتجاج خواهيم آورد، چندان همخواني ندارد؛ زيرا آن روايت عنوان «خبيث» را منطبق بر معاويه و اطرافيان و پيروان او شمرده و مصداق «طيّب» را اميرالمؤمنين علي(ع) و اصحاب و شيعيان آن حضرت(ع) معرفي كرده است. از اينرو بايد به گونهاي ميان اين دو روايت را جمع كرد. از جمله اين سخن كه مفهوم و معناي آيه مورد بحث، هر چند محدود به مسايل زناشويي و پاكي و آلودگي در اين خصوص است، اما ملاك و معيار آن، امري فراگير است و شامل موارد مشابه نيز ميشود. آن وقت ميتوان افزود كه طبق اين گفته اين آيه، هر چند در صدد بيان امري تشريعي در زمينه ازدواج يعني عدم همخواني شرعي ميان طيّب و خبيث است، اما فلسفه و علت قرار دادن چنين حكمي، امري طبيعي و تكويني است كه عبارت از وجود سنخيّت ميان افراد هر گروه ميباشد. چنان كه گفته شده است: كبوتر با كبوتر باز با باز، كند همجنس با همجنس پرواز. از اينرو آيه اختصاص به حكم شرعي ازدواج ندارد و مصاديق ديگر را نيز شامل ميگردد.
مفسّر ارجمند، علامه طباطبايي، در شرح منظور آيه از خبث و طيب، نظر ديگري دارد. ايشان با توجه به آيات گذشته معتقد است كه وصف طيب و خبث، اشاره به ايمان و كفر دارد. توضيح اينكه: آنچه موجب تبرئه و منزه داشتن فرد از تهمت ناروا ميشود، آن معنا و حقيقتي است كه به ايمان و احصان وي باز ميگردد. مؤمنان با داشتن وصف ايمان و وصف احصان، پاك و طيب به شمار ميروند. بنابراين آنچه به آنان پاكي و طيب ميبخشد عبارت است از ايمان و پاكدامني (احصان) آنان، و با اين اوصاف است كه با يكديگر تسانخ و همخواني دارند. ايمان و احصان آنان است كه آنان را شرعا از تهمت بيدليل مصون و منزه ميدارد. بنابراين، آنچه ميان مؤمنان سنخيت ايجاد ميكند همان «ايمان» آنان ميباشد.
از سوي ديگر، منظور از «خبث» همان حالت آلودگي و ناپاكي ناشي از اتصاف به «كفر» ميباشد، و همين است كه زنان و مردان خبيث را متجانس و مختص يكديگر ميسازد، و همين آلودگي است كه باعث ميگردد آنها مبرّاي از ارتكاب فحشا نباشند؛ البته پرواضح است اين به معناي محكوم ساختن آنان به ارتكاب فحشا نيست. بنابراين، آنچه ميان «خبيثان» پيوند برقرار ميكند، همان «كفر» است كه مايه آلودگي آنان ميباشد.
با اين حساب، و بر اساس اين ديدگاه، اين گفته نيز قوّت خواهد گرفت كه آيه مورد بحث در صدد بيان حكمي شرعي در زمينه ازدواج است؛ چرا كه كافر «كفو» و همسنخ با مؤمن نيست و ازدواج مؤمنان با زنان و مردان غيرمسلمان به جز موارد خاصي كه در فقه آمده، حرام است؛ لكن اين امر منافاتي با اين موضوع ندارد كه منشأ اين حكم، امري طبيعي، يعني علاقهمندي و تمايل افراد هر گروه با افراد همان گروه باشد.
اولئك مُبَرَّؤُونَ مِمّا يَقُولُونَ، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كريمٌ
اين جمله، فراز دوم آيه و در واقع پايانبخش آياتي است كه در باره جريان افك و به تناسب آن نازل شده است. مؤمنان از آنجا كه ايمان دارند و از احصان (پاكدامني)
برخوردارند، طيّب و پاك ميباشند؛ از اينرو، از نسبتهاي ناروايي كه ديگران بدون بيّنه و دليل شرعي متوجه آنان ميكنند، پاك و مبرّا ميباشند. ايمان، آنان را مشمول مغفرت الهي ميسازد چرا كه ايمان، مايه مغفرت است. چنان كه فرمود: «وَ آمِنُوا يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُم»(16). مؤمنان، هم از آن نسبتها و گفتههاي ناروا مبرّايند و هم مشمول مغفرت الهي، و هم از رزقي با كرامت برخوردارند. «رزق كريم» آنان عبارت است از حيات طيبه و پاك در دنيا و پاداش نيك و عاقبت خوش در آخرت. و اين حقيقتي است كه در آيهاي ديگر آمده است:
«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ اَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ لَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلوُنَ»؛(17)
هر كس از مردان و زنان عمل صالحي كند در حالي كه انسان مؤمني است، ما قطعا او را به حياتي پاك و طيب زنده ميداريم و پاداش آنان را به بهتر از آنچه ميكردند ميدهيم.
كلمه «اولئك» در فراز مورد بحث، اشاره به «طيّبات» و «طيّبون» است كه در جمله پيش آمده است، ولي كلمه «يَقُولُون» اشاره به كساني دارد كه بهتان ميزنند و افترا ميبندند. يعني اين افراد طيب و پاك از حرفهايي كه ديگران ميزنند مبرّا ميباشند. يكي از مصاديق روشن اين موضوع افرادي بودند كه در جريان افك مورد تهمت و نسبت نارواي
طبق اين گفته، اين آيه، هر چند در صدد بيان امري تشريعي در زمينه ازدواج يعني عدم همخواني شرعي ميان طيّب و خبيث است، اما فلسفه و علت قرار دادن چنين حكمي، امري طبيعي و تكويني است كه عبارت از وجود سنخيّت ميان افراد هر گروه ميباشد.
برخي توطئهگران همداستان، و جمعي مردم سادهلوح قرار گرفتند. بنابراين آيه شريفه اين موضوع را به صورت كلي بيان ميكند و منحصر در قضيه «افك» نيست.